
چند سال پیش فیلم بادبادک باز را دیده بودم و نیازی به خواندن رمانش احساس نمی کردم اما هفته پیش تصمیم گرفتم که این اثر خالد حسینی را با ترجمه مهدی غبرایی بخوانم و تجربه خوبی شد که فیلم همیشه هم نمی تواند جای کتاب را بگیرد بخصوص در مورد این کتاب که بسیار جلوتر و پر مغزتر از فیلمش هست چرا که نمی توان همه ظرایف و محتوای کسترده در این کتاب را در فیلم دو ساعته گنجاند.مهمان کردن شما برای دیالوگ یا صحنه ای از دیالوگ ها و صحنه های این کتاب کار سختی است.یکی از شخصیت های داستان در جایی می گوید:« فقط یک گناه وجود دارد.آن هم دزدی است.هر گناه دیگری صورت دیگر دزدی است.وقتی مردی را می کشی،زندگی را از او دزدیده ای.حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای.همین طور حق بچه هایش را به داشتن پدر.وقتی دروغ بگویی،حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای.وقتی کسی را فریب بدهی،حق انصاف و عدالت را دزدیده ای.چیزی زشت تر از دزدی نیست.مردی که چیزی را بگیرد که حقش نیست،چه زندگی باشد و چه یک قرص نان...من توی صورتش تف می کنم.و اگر سر راهم سبز بشود،خدا به دادش برسد».